ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

اسمش را گذاشته ام " فرار از خود"از روبه رویی با خود هراس دارم. هراس طرد شدن.طرد شدگی از خود.این رو به رو نشدن از آن چیست؟ نمی دانم.اما می دانم قدم اول همان قدمی بود که حدود یک ماه پیش برداشته و از نوشتن خودداری کردم.دلم برایش تنگ شده است؟ بی شک!دلم نوشتن دوباره می خواهد؟ بی شک!اما روحیه ای برای ادامه دادن نیست اما انگیزه چرا!حال فرق انگیزه و روحیه چیست؟ [ در کلاس مدیریت گفته شد: انگیزه همان موتور محرکه است برای شروع کاری اما روحیه همان چیزی است که سبب ادامه دادن می شود.]حتی نمی دانم روحیه ام برای ادامه دادن این متن چقدر خواهد بود و تا کجا بنویسم و یا حتی به بادِ رها نام بسپارمش.اما هرچه شد آن را منتشر خواهم کرد برای شروع دوباره.همین حالا که قبل از شروع کلاس، روی پله ها نشسته ام و این متن را به رشته تحریر در می آورم سرما کل وجودم را فرا گرفته است که حقیقتا آزار دهنده نیست اما سرمای ذهنم به سختی مرا می رنجاند.همان سوالات م را می گویم.نمی دانم رهایی ممکن است یا نه!حال چرا رهایی؟احساسم می گوید این ها سوالات پایان ناپذیری هستند که قرار است تا زمانی که زنده ام همراه همیشگی ام باشند.سوالاتی که نه توان بیان کردنش را با کسی دارم و نه خود به تنهایی از پس آن ها بر می آیم.سوالاتی تلخ با سرمایی استخوان سوز...از همان دسته سوالات که هنوز معنای زندگی را درک نکرده و دید خود را به این دنیای سراسر مزاح مشخص نکرده ام.زندگی؟ زیست فردی؟ اجتماعی؟ غم؟ شادی؟چه هستند؟از ما چه می خواهند؟ شاید هم ما باید چیزی از آن ها بخواهیم!هرچه بیشتر فکر می کنم، این طوفان پر هیاهو بیشتر می پیچد و همه چیز به خصوص حالم را خراب می کند.با خود می گویم این سوالات به همان اندازه ای که ذهن من را درگیر کرده، بقیه را نیز به حص ...ادامه مطلب
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fathiro بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 20 آذر 1401 ساعت: 21:00